تئوري «جفري پياژه Jeffrey Paige» در مورد انقلاب جوامع كشاورزي
كتاب «جفري پياژه» با عنوان «انقلاب دهقاني» يكي از اولين
آثار در دوران معاصر است كه ايده هاي اساسي ماركس را گرفته و براي تحليل
انقلابها و ساير صورتهاي بسيج دهقانان[11] در جوامع كشاورزي بكار برده است.
پياژه استدلال مي كند كه ايده هاي ماركس درباره شرايط بوجود آورنده انقلاب
و بسيج جمعي در اصل صحيح است اما اين شرايط در جوامع صنعتي بوجود نمي
آيند. بجايش این شرايط بيشتر در اقتصاد دهقاني صادر كننده محصولات كشاورزي
محتمل است. كشاورزاني كه در املاك كشاورزي كار مي كنند صورتي بسيار
ظريف[12] از نيروي كار استثمار شده را نسبت به نيروي كار طبقه كارگري ماركس
در كارخانه ـ نشان ميدهند. بنابراين پياژه معتقد است كه شرايط بوجود
آورنده بسيج جمعي[13] و كشمكش بيشتر در جوامع كشاورزي بوجود ميآيد تا
جوامع صنعتي، همچنين ماهيت رابطه ميان زارعان[14] و مالكان[15] ، در شكل
دهي ماهيت بسيج زارعان و شدت كشمكش ميان زير دستان و اربابانشان تعيين
كننده است.
همانند ماركس، پياژه كشمكش ميان مالكان و نيروي كار را ناشي
از روابطشان با ابزار توليد در جوامع كشاورزي ميبيند. اما بر خلاف ماركس
استدلال ميكند كه كشمكش درباره موضوعات صرفاً اقتصادي همچون دستمزدها بعيد
است كه به انقلاب منجر شود. در مقابل كشمكش انقلابي فقط زماني اتفاق
ميافتد كه اختلافات اقتصادي به حوزههاي سياسي وارد شود و نظام كنترل و
مشروعيت را مورد حمله قرار دهد.
همچنين احتمال اينكه كشمكش به حوزههاي وسيعتر وارد شود
بيشتر به اقدام طبقه مسلط وابسته است. از اين رو دقيقاً بر اساس اقدامات و
اعمال طبقه مسلط است كه، چگونگي بسيج و اقدام جمعي طبقه پايين تعيين مي
شود .
بعضي از قضاياي كليدي پياژه در بياني انتزاعي در جدول 2-16
نشان داده شده است. اين قضايا شرايطي را كه در آن كشمكش منافع زارعان و
مالكان از سطح موضوعات صرفاً اقتصادي به سطح سرپيچي و تجاوز[16] رسيده و
سپس به حوزه سياسي كشيده ميشوند را طرح ميكنند.
قضاياي فهرست شده در بخش I جدول 2-16 استدلالهاي اساسي ماركس
را براي اقتصاد دهقاني صادر كننده محصولات كشاورزي بكار ميبرد. «پياژه»
پذيرفتن ايدئولوژيهاي سياسي تندروانه توسط زارعان را تا اندازه تعيين
كننده ميداند. زمانيكه زارعان پيوند ضعيف بازمين دارند بيشتر احتمال دارد
كه ايدئولوژيهاي تندروانه را بپذيرند اما زمانيكه با تلاش سخت روي زمين
ادامه حيات ميدهند و يا زمانيكه روشهاي جايگزين ناچيز براي گذران
زندگيشان دارند احتمال پذيرفتن ايدئولوژيهاي تندروانه كاهش مييابد.
جدول 2-16 قضاياي كليدي در مدل پياژه:
.I كشمكش منافع زارعان و غير زارعان زماني به بسيج توده[17] منتهي ميشود كه:
A - زارعان ايدئولوژيهاي تندروانه را بپذيرند:
1ـ پذيرش ايدئولوژيهاي تندروانه زمانيكه پيوند زارع با زمين بي ثبات و ضعيف است افزايش مييابد.
2ـ ولي در شرايط زير پذيرش ايدئولوژيهاي تندروانه كاهش مييابد:
a. زمانيكه اميد و توشه زارعان آنچنان كم و مخاطره آميز است كه آنها از پذيرش عقايد مربوط به ايدئولوژي تندروانه
ميترسند.
b. زمانيكه زارعان وسايل جايگزين كمتري براي گذران زندگي خود دارند و هزينههاي پذيرش ايدئولوژي تندروانه خيلي
زياد است.
c. زمانيكه زارعان در اجتماعات سنتي زندگي ميكنند و در آن سنتهاي پدر سالارانه و كنترل اجتماعي قوي، پذيرش
ايدئولوژي هاي تند روانه را خيلي مخاطره آميز ميسازد.
B ـ زارعان بتوانند انسجام جمعي[18] راتجربه كنند.
1ـ اين درك از انسجام زمانيكه محصول كشاورزي، سطح بالايي از وابستگي متقابل را ميان زارعان تشويق ميكند افزايش
خواهد يافت.
2ـ اين درك از انسجام زمانيكه زارعان در حد بالايي( از لحاظ خدمات و منابع حياطي) به مالكان وابسته هستند كاهش مييابد.
C ـ زارعان به دست يازيدن در عمل جمعي [19] موفقيتآميز قادر شده باشند.
1ـ اين استعداد و توانايي براي عمل جمعي در شرايط زير افزايش مييابد:
a. كنترل مستقيم مالكان بر اعمال زارعان ضعيف است.
b. زارعان يك جمعيت همگن[20] را بسازند.
c. وجود زارعان براي توليد كردن و تشريع مساعي ضروری باشد.
d. زارعان به منابع سازماني فراهم شده بوسيله عوامل سياسي بيروني دسترسي شده باشند.
e. زارعان درك كنند كه آنها ميتوانند منافع اقتصادي را از عمل جمعي بدست بياورند.
2- اين استعداد براي دست زدن به عمل جمعي در شرايط زير كاهش مييابد.
a. زارعان فرصتهاي براي تحرك صعودي از موقعيتهاي پستتر داشته باشند.
b. زارعان خودشان با يكديگر براي كسب منابع رقابت كنند بويژه رقابت براي تحرك صعودي
II. اين احتمال كه بسيج زارعان به جنبش هاي انقلابي منتهي
خواهد شد به اقدامات مالكان مربوط است. واكنش مالكان به بسيج زارعان (در
شرايط زير) امكان خشونت را افزايش ميدهد:
A- باشرایط افزایش دهنده امکان بسیج جمعی زارعان که در بخش I فهرست شده اند، مواجه شوند.
B- مالكان امتيازات اقتصادي زيادي را نسبت به زارعان بدست نياورند و در نتيجه بيشتر احتمال دارد كه با استفاده از نيروي
اجبار[21] دولت به سركوب متوسل شوند بجاي اينكه تدبير اقتصادي و يا معامله با زارعان را در پيش بگيرند يكچنين سركوبي زماني
افزايش مي يابد كه :
1ـ مالكان بجز محصولات صادراتي توليد شده در زمينهايشان سرمايه كمتري داشته باشند و نسبت به زارعان مزاياي اقتصادي
كمتري دريافت كنند.
2ـ مالكان نتوانند نيروي كار آزاد - اجارهاي تهيه كنند. بنابراين آنها نسبت به تقاضاهاي اقتصادي زارعان غير مسئول ميشوند و
در حاليكه كنترل سختي بر نيروي كار در پيش ميگيرند، بیشتر به نيروي جبري (سرکوب) متوسل می شوند.
a. زمانيكه محصول ناكافي و كم سود است، توانايي مالكان براي فراهم آوردن درخواستهاي زارعان كاهش مييابد.
b. زمانيكه بواسطه مكانيزه شدن، فرایند توليد با هزينه كمتری صورت گيرد توانايي مالكان براي فراهم آوردن درخواستهاي
زارعان افزايش مييابد.
فقط زمانيكه فرايند توليد ميزان بالايي از وابستگي متقابل را
ميان كشاورزان بوجود بياورد انسجام بوجود ميايد. اين اثر توليدي ـ انسجامي
زماني به تحليل ميرود كه كشاورزان از لحاظ خدمات و منابع حياتي درحد
زيادي به مالكان وابسته باشند. پذيرش ايدئولوژيهاي تند روانه و انسجام
كشاورزان به تنهايي براي ورود به حوزه سياسي كافي نيست كشاورزان بايد
بتوانند به اقدامات جمعي مؤثر دست بزنند و بدون توانايي دست زدن به يكچنين
اقدماتي جنبش انقلابي و تغيير حكومت سياسي غير ممكن است.
استعداد متوسل شدن به اقدام جمعي زماني افزايش مييابد كه
مالكان نتوانند بصورت مستقيم َاعمال كشاورزان را كنترل كنند. توان اقدام
جمعي حتي بيشتر افزايش مييابد زماني كه كشاورزان جمعيتي همگن را تشكيل
دهند و يا زمانيكه همكاري در فرايندهاي توليدي پايه سازماني براي اقدام
جمعي در محيط كاري بسازد و يا زمانيكه كشاورزان تصور كنند با اقدام جمعي
منافع واقعي بدست خواهند آورد البته توانايي دست زدن به اقدام جمعي در
شرايطي كه كشاورزان فرصتهايي براي تحرك اجتماعي بالا داشته باشند و يا
براي كسب منابع و يا تحرك اجتماعي بالا با همديگر رقابت كنند از بين
ميرود.
در هر حال پياژه استدلال ميكند كه شرايط بوجود آورنده بسيج جمعي، يعني ايدئولوژي، انسجام، عمل جمعي با واكنش مالكان متأثر ميشوند.
پياژه استدلال ميكند كه شكل كشمكش[22] در نهايت انعكاس نحوه
پاسخ بخشهاي مسلط جامعه به كشمكش منافع و كشمكش موضوعات كوچك اقتصادي
خواهد بود.
قضيه II در جدول 2-16 بعضي شرايط افزايش دهنده خشونت و اختلاف
به حوزههاي[23] سياسي (فراتر از موضوعات اقتصادي) را فهرست بندي ميكند:
يك شرط وجود نيروهايي است كه تحت عنوان قضيه I فهرست بندي شدهاند و زمينه
بسيج جمعي كشاورزان را افزايش ميدهند. البته اين احتمال بيشتر زماني بوجود
ميآيد كه مالكان مجبور به اقدام به روشهاي ويژه باشند. زمانيكه مالكان
براي كنترل زمين و نيروي كار به دولت و نيروي نظامي متكي باشند. بيشتر
احتمال دارد كه به روشهاي سركوب كننده[24] و خشونت بار متوسل شوند. تاكتيكي
كه عصبانيت و تمايل كشاورزان به اقدامات جمعي را ـ در صورت توانستن ـ
افزايش ميدهد.
مالكاني كه اساساً به صادر كردن محصولات خام كشاورزي مشغولند
بويژه محصولاتي كه در آن قبل از صدور توليدات سنتي اقدامي صورت نميگيرد
بيشتر احتمال دارد كه به نيروي نظامي و خارجي براي حفظ بهرهبرداريشان
متوسل شوند. زماني كنترل جدي بوجود ميآيد كه مالكان قادر نباشند يا تصور
كنند كه نميتوانند نيروي کار آزاد براي كنترل جدي[25] فراهم كنند. چنين
دركي توسط مالكان زماني افزايش مييابد كه محصول ناكافي و سود كم يا متوسط
است.
در هر حال اگر مالكان بتوانند توليد را از طريق سرمايه
گذاريها افزايش دهند بويژه سرمايه گذاري روي اسباب و تجهيزاتي كه اتكاء به
نيروي كار را كاهش و ميزان توليد كشاورزي را افزايش دهد بيشتر احتمال دارد
كه در مقابل خواستهاي اقتصادي كشاورزان تسليم شوند و اختلافات را به عنوان
يك موضوع اقتصادي و نه موضوع سياسي حل كنند. بعلاوه نياز به سركوب نيروي
كار حتي بيشتر كاهش مييابد زمانيكه مالكان به نيروي كار ثابت و متخصصي
وابسته شوند كه آنها را به درك منافع سازمانهاي كاري (اتحاديهها) منتهي
كند.
تئوري چارلز تيلي(Charles Tilly) در مورد بسيج منابع
«چارلز تيلي» در كتاب خود «بسيج براي انقلاب» ايدههاي اساسي
مطرح كرد كه در همه تئوري هاي بعدی انقلاب اهميت داشتند. «تيلي» در آثار
اوليه خود ميان شرايط انقلاب و نتيجه انقلاب تمايز قايل شد: شرايط انقلاب
زماني بوجود ميآيد كه نوعي عمل جمعي در مقابل مراكز قدرت پيدا شود. خواه
عمل جمعي يك تظاهرات، شورش، جنبش اجتماعي، جنگ مدني و انواع ديگري از
مخالفت گرايي در مقابل دولت باشد. نتيجه انقلاب زماني بوجود ميايد كه
انتقال عملي قدرت بوجود بيايد. در نهايت «تيلي» استدلال ميكند كه شرايط
انقلاب زماني ظاهر ميشود كه رقيبان قدرت بتوانند منابع سازماني، مالي و
نظامي را بسيج كنند و نتيجه انقلاب، احتمالاً زماني است كه بسيج رقيبان از
توانايي دولت در بسيج منابع مادي و نظامياش بيشتر باشد.
جدول 3-16 بعضي از شرايط كلي انقلاب را مطرح ميكند. اولين
شرط، وجود رقيبان متعدد قدرت است: يكي از رقبا، بخشهايي از جمعيت هستند كه
پيوسته دسترسي شان به قدرت يا حوزه سياسي محدود شده است و ديگري بخشهايي
از نخبگان قدرت پيشين هستند كه كنار گذاشته شدهاند و احساس ميكنند كه از
دسترسي سا بق به قدرت محروم شدهاند. شرايط كلي ديگر كه احتمال انقلاب را
بالقوه افزايش ميدهد اين هست كه بخش مهمي از جامعه از يكي از رقيبان قدرت
مركزي حمايت كند. يكچنين حمايتي بيشتر زماني احتمال دارد كه دولت در
انجام تعهداتش نسبت به جامعه كوتاهي كند و يا به همان اندازه سعي كند منابع
بيشتري را از جامعه سریعا بگيرد. شرايط اخير بيشتر زماني احتمال دارد كه
دولت در يك جنگ درگير است و در نتيجه به لحاظ مالي در فشار است. شرايط
اساسي سه گانه منتهي شونده به انقلاب زماني بوجود ميآيد كه دولت با نيروي
اجبار (نظامي)[26] نميخواهد و يا نميتواند اقدامات آنهايي كه قدرتش را به
چالش كشيدهاند سركوب كند. ناتواني دولت در استفاده از قدرت خودش در مقابل
منابع رقيب احتمالاً زماني بوجود ميآيد كه دولت منابع كمتري دارد:
زمانيكه دولت بواسطه حمايت از معافيت[27]، فساد، ماجراجوييهاي نظامي[28] و
سيستم جمعآوري سنتی ماليات و... از منابعاش استفاده نامؤثر و ناكافي
بعمل آورده است و يا زمانيكه بواسطه اتحاد نزديك بخشي از نيروي نظامياش با
حداقل يكي از رقباي قدرتش، نميتواند از قدرت نظامی استفاده كند.
جدول 3-16 ـ تئوري بسيج منابع چالز تيلي:
I. هر چقدر نسبت به قدرت دولتي ، ادعاهاي متعددي ظاهر شود،
احتمال بيشتري وجود دارد تا شرايط انقلابي شكل گيرد احتمال ظهور مدعيان
متعدد، زمان افزايش مييابد كه:
A ـ بخشهايي از جامعه از حوزه سياسي بيرون نگهداشته شوند و يا از دسترسيشان به قدرت جلوگيري شود.
B ـ نخبگان قدرت سنتي احساس كنند كه آنها از مراكز قدرت محروم گشتهاند و از اينرو بعضي از آنها دسترسي سنتيشان را به
قدرت از دست دادهاند.
II. هر چقدر بخشهاي مهم جمعيت تمايل به حمايت يكي از مدعيان
قدرت مركزي را داشته باشند به همان اندازه بيشتر احتمال دارد شرايط انقلابي
بوجود آید. احتمال اينكه يك بخش مهم از جامعه از رقيبت دولت مركزی حمايت
كند، زماني افزايش مييابد كه:
A ـ تصور شود دولت در انجام مسئوليتهايش نسبت به جامعه ناتوان است هر چقدر درك ناتواني دولت در انجام وظايفش
جديتر باشد، تمايل بعضي بخشهاي جامعه به حمايت از رقيب دولت بيشتر ميشود.
B ـ دولت از جامعه منابع بيشتري را بگيرد (مثلاً پول،تجهيزات،
..... ) و جذب منابع زماني روي ميدهد كه دولت به علت جنگ به منابع مالي
نياز دارد.
کارل مارکس
کارل مارکس 1883-1818
مارکس جامعه شناسی آلمانی بوده است. فیلسوفی یهودی، که بعد به
اقتصاد روی آورده و مطرود جامعه آن زمان آلمان واقع شده بود. – مسیحیان
یهودیان را طرد می کردند.- غالب جامعه شناسان مارکسیستی یهودی اند. مارکس
هیچوقت استاد دانشگاه نبوده است.
مسئله اصلی مارکس طبقه محروم و مستضعف در جامعه است . او
فلسفه ایده آلیستی آلمان (هگلی ) را نقد می کند . در آن فلسفه، روح و ذهن
نقش کلیدی دارد ولی برای مارکس و هگلیان جوان این مفاهیم وارونه می شوند.
هگلیان چپ مثل فوئرباخ بیشتر مارکس را تحت تاثیر قرار می دهد. دیالکتیک
ذهنی هگل را وارد جامعه زندگی می کند .
ذهن و آگاهی از دید مارکس: ابعاد انسان دو بعد زیستی و روانی
دارد . برای او بعد جسمانی و مادی انسان مهم است و آگاهی مهم نیست، زیرا
تابع بعد مادی انسان است. آگاهی انسان ها نیست که هستی آنها را تعیین می
کند، بلکه برعکس هستی اجتماعی آنان تعیین کننده آگاهی است.
هگل تاریخ بشر را بر حسب تحول ایده ها تفسیر کرده بود ولی از نظر مارکس تمام زندگی اجتماعی، اساسا عملی است.
تفاوت بین مارکس جوان و سالخورده: جابجایی از توجه وی به
انسانهای واقعی که در فعلیت های واقعی و مناسبات با یکدیگر درگیرند، به سوی
توجه بعدی وی به ساختار اقتصادی سرمایه داری، که انسانها و جامعه ها از
رهگذر فرآیندهایی که برآنها هیچ کنترلی نداشته به جلو می راند.
فرق انسان با حیوان: ما صرفا خود را با محیط تطبیق نمی دهیم،
بلکه آنرا دگرگون می سازیم. لذا خود را هم تغییر می دهیم تا با ان هماهنگ
گردیم. (یعنی برای کسب مهارتهای جدید، به لحاظ روانی تغییر می کنید )
او می گوید انسان از طریق کار خود از حیوانات متمایز می
سازد.از نظر او کار باعث خلاقیت فرد و در شکل غلط باعث از خود بیگانگی می
شود.
تقسیم کار:مارکس تقسیم کار را مانند دورکیم نمی بیند . او می
گوید بعد از تقسیم کار یک گروه دارای ابزار تولید و گروهی فاقد آن هستند.
یعنی گروهی خادم و گروهی مخدوم است. او درون تقسیم کار تقابل و تضاد می
بیند.
مارکس از کمون اولیه نام می برد . زمانی که همه انسانها برابر
بوده اند و نابرابری و تقسیم کار نبود. اما از بعد از کمون اولیه یعنی
زمانی که خانواده پدید می آید، اولین تقسیم کار شکل می گیرد.
تقسیم کار طبقه حاکم و طبقه محکوم را شکل می دهد و این در کل تاریخ بوده است .
بعد از اینکه تقسیم کار شکل بگیرد و شیوه تولیدی ایجاد شود، جامعه ساختار می یابد.
شکل مراحل عبور انسان از جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی را نشان می دهد.
شیوه تولید: شیوه تولید به مناسبات مالکیت و کنترل کالاهای
تولیدی اشاره دارد، و برای مارکس از اهمیت بالایی برخوردار است. در حالی که
جامعه طبقات گوناگون و شکل های سازمانی را شامل است که بر اساس این
مناسبات رشد می یابد. این مناسبات به اضافه ابزار تولید زیر بنا را تشکیل
می دهند.
این شیوه تولید شامل نیروهای مولد و روابط و مناسبات تولیدی است.
مارکس تاریخ را به چند شیوه تولید تقسیم کرده است. در واقع در
هر دوره دو طبقه وجود دارد. با تغییر شیوه تولید ، ساختار اجتماعی نیز
تغییر می کند.
انواع شیوه های تولید:
شیوه های متفاوت تولید یکدیگر را با نظم زمانی دنبال نمی کنند و به استثنای فئودالیسم و سرمایه داری از یکدیگر پدید نمی آیند.
کمونیسم ابتدایی: شیوه ای از تولید که تنها دو سطح دارد:
اقتصادی و ایدئولوژیکی (دارای توزیع مجدد پیچیده که جامعه ابتدایی شکار
نیست، بلکه جامعه کشاورزی را شامل می شود. )
شیوه تولید آسیایی یا استبداد شرقی: مالکیت مشترک هنوز مسلط،
جامعه شامل تعدادی گروه کوچک مثل خانواده . قدرت جمع را که به آنها حقوقی
نسبت به زمین اعطا می کند احساس کرده و آن را به منشا واحدی فرا می افکند.
مارکس می گوید همه گروه ها و طبقات زیر نظر دولت بوده و چون در این مناطق
آب کم بوده ، یک ساختار استبدادی از بالا و یک قدرت مطلقه آنرا اداره می
کرده است. ویتفوگل مفهوم استبداد شرقی را از آن می گیرد. ویتفوگل جامعه
هیدرولیکی را بر حسب تراکم جمعیت درجه بندی کرد. در ساختار
استبدادی، فئودال هیچگاه به معنی واقعی شکل نمی گیرد.
شیوه تولید ژرمنیک: جوامعی ثابت، مکان ظهور تولیدات صنعتی تا حدودی داخل سنت تثبیت شده است.
شیوه تولید باستانی: جامعه اینجا پیش شرط است. شهر مرکز
مالکان زمین است. رابطه جامعه و زمین با مغلوب شدن، می تواند از هم گسیخته
شود. دهقان لزومی به کار جمعی ندارد، مگر برای محافظت در برابر دشمنان
خارجی. در این شیوه تولید، بحث این نبود که چه نوع مالکیتی می تواند
بیشترین درآمد را ایجاد کند، بلکه این بود که چه نوع مالکیتی می تواند مردم
را شهروند سازد. در شیوه تولید باستانی خصیصه اصلی بردگی و نظام سرواژ
بوده است.
فئودالیسم: فئودالیسم بصورت تکاملی از شیوه باستانی ظهور نکرد
، بلکه حاصل فروپاشی شیوه تولید باستانی بوده است. فئودالیسم از حومه شهر
آغاز شد. مالکیت بر اساس اجتماع باقی ماند، ولی تولید کنندگان بردگان
نبودند، بلکه خرده دهقانان و سرف ها بودند. این مرحله، زمینداری به عنوان
شیوه تولید، و خصیصه اصلی، بندگی و نظام فئودالی شکل می گیرد. در این زمان
به دلیل کمبود نیروی انسانی، رعیت به زمین وابسته بوده است.
تقسیم کار کمی بین استاد کار، کارآموز و توده بود. تقسیم کار میان کار ذهنی و کار بدنی در تقسیم کار میان شهر و حومه اشکار بود.
ویژگی های سرمایه داری:در دوره سرمایه داری شیوه مزدوری، یعنی
مزد گرفتن مطرح است. دو طبقه کارگر و کارفرما داریم (بورژوا و پرولتاریا)
مقصود از بورژوازی: طبقه سرمایه دار معاصر و مالکین وسایل تولید اجتماعی، که اجرا کنندگان کار مزدوریند.
مقصود از پرولتاریا: طبقه کارگر مزدور معاصر است، که از خود
صاحب هیچگونه ابزار تولید نیست و برای آنکه زندگی کند، ناچار است نیروی کار
خود را به معرض فروش گذارد.
نحوه تبدیل شیوه تولید فئودالی به شیوه تولید بورژوایی
(سرمایه داری): جامعه نوین بورژوازی، از دل جامعه زوال یافته فئودال پیشین
به دست آمده است. آنها تضاد طبقاتی را از میان نبرده و تنها طبقات نوینی
(بورژوازی و فئودالی) را بوجود آورده اند. بورژواها هنگام تسلط اربابان
فئودال صنفی زحمتکش بوده اند ، که در کمون بصورت جمعیتی مسلح و حاکم بر
خویش درامدند. همین گروه در دوره صناعات یدی حریف اشرافیت شدند، و پس از آن
در صنایع نوین سلطه سیاسی منحصر به فرد به دست آوردند.
پیش از بورژوازی |
بورژوازی |
تقدس زدایی و ومشاغل ارزنده |
مزدوران جیره خوار |
قابلیت های شخصی |
ارزش های مبادله ای |
پیوندهای عاطفی |
پیوندهای نقدی و حسابگری خودپرستانه |
مناسبات خانوادگی |
مناسبات پولی |
آزادی بی شمار |
آزادی بازار و تجارت |
تن آسایی دوران اولیه |
هنرپروری و فعالیت های جدید دوران نوین |
استثمار مستقر در مذهب |
استثمار رایج در بازار |
عزلت |
رفت و آمد با ملل |
ادبیات ملی |
ادبیات جهانی |
زندگی در روستاها |
افزایش شهروندی |
ارزشمندی کشاورزی |
تابعیت ده از شهر |
استفاده از زور بازو |
جایگزینی کار مرد توسط زن
از بین رفتن اختلاف جنس و سن |
بورژوازی با گروههای زیر منازعه بلاانقطاع دارد: 1- اشراف 2-
بورژواهایی با منافع متضاد 3- بورژواهای کشورهای بیگانه (منازعات 2 و 3 را
با کمک پرولتاریا به پیش می برد و همان مایه آموزش انها خواهد شد) 4-
پرولتاریا به عنوان طبقه انقلابی 5- صنوف متوسط برای بازستاندن حق خود از
بورژوازی (طبقه محافظه کارمثل خرده بورژواها)
شرط اساسی وجود بورژوازی : انباشته شدن ثروت دست اشخاص و افزایش سرمایه
شرط وجود سرمایه: کار مزدوری
کمونیسم نهایی: کمونیستها منافع ویژه ای ندارند . در مبارزات
پرولتارهای ملل گوناگون ، مصالح مشترک همه پرولتاریا را صرف نظر از منافع
ملیشان، مدنظر قرار می دهند. نمایندگی تمام جنبش را می کنند.
هدف کمونیسم: متشکل ساختن پرولتاریا، سرنگونی بورژوازی، احراز قدرت سیاسی
صفت ممیزه کمونیسم: الغاء مالکیت بورژوازی
کمونیسم نهایی یا طبقه پرولتاریا از دل نظام بورژوازی متولد می شود .
نیروی مولد و رابطه تولیدی: منظور از نیروی مولد رابطه انسان با طبیعت است. مثل ابزار تولید و تکنولوژی
منظور از رابطه تولیدی رابطه انسان با انسانهای دیگر و محیط اجتماعی است. مثل: حقوق، قوانین و مالکیت
از نظر مارکس نیروی مولد است که روابط تولیدی را رقم می زند.
لذا تغییر ابزار تولید، روابط تولیدی را تغییر می دهد. از نظر مارکس اقتصاد
و مسائل مادی نقش کلیدی دارد و به عنوان زیر ساختار شناخته می شوند. در
زیر ساختار نیروهای مولد تعیین کننده است و شیوه تولید را تغییر می دهد.
از نظر مارکس ریشه تضاد و دیالکتیک در زیر ساختار است. تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید
تضاد نیروی مولد و روابط تولید یعنی به میزان تغییر نیروهای
مولد در جامعه ، روابط و مناسبات تولیدی تغییر نمی کنند. این ناهماهنگی و
عدم تغییرها، منجر به تضاد می شود. تضادی که منشا بحرانهای سرمایه داری
است. یعنی بعد از بالا رفتن سطح تولید و گسترش تکنولوژی، کارفرما در شکل
حقوق تغییری ایجاد نمی کند. کارفرما می خواهد سود بیشتری ببرد و همان
مناسبات گذشته را داشته باشد.
از نظر مارکس وقتی انقلاب پیش می آید که شیوه تولیدی جایگزین
شیوه دیگر تولیدی شده باشد و از طریق آن رو ساختارها هم تغییر می نماید.
زیر ساختار و روساختار:
پراکسیس یا کار انسان در تاریخ به عنوان ترکیب عین و ذهن
مهمترین عامل تعیین کننده و خلاق در جامعه و تاریخ است. حوزه پراکسیس یا
نیروهای تولید حوزه حرکت و حوزه جهان شیء گشته یا روبناها حوزه مقاومت است.
به طور کلی زیر بنا در اندیشه مارکس فرآیند کار و پراکسیس انسان در تاریخ
است و روبنا مجموعه محصولات عینیت یافته کار است.
سه تعبیر ساختاری از رابطه زیربنا و روبنا وجود دارد: 1-
تعیین کنندگی یکجانبه 2- تمثیل دیالکتیکی یا تعیین کنندگی دوجانبه و تعامل
زیربنا و روبنا 3- تعیین کنندگی همه جانبه
روابط تولیدی نسبت به دولت و ایدئولوژی از لحاظ علی اولویت
دارد. طبعا دولت روی روابط تولید به نحو مؤثری عمل می کند ، لیکن به هر حال
روابط تولیدی تعیین کننده ماهیت دولت هستند.
دولت: هیات اجرایی دولت مدرن چیزی نیست مگر کمیته ای برای
اجرای امور عمومی کل بورژوازی از نظر مارکس . دولت کار گزاری سازمان دهنده
بود ، ولی کارگزاری که لزوما در تسلط یک طبقه بر دیگران مداخله می کرد.
قدرت در دست کسانی است که مطابق با منافع طبقه مسلط عمل می کنند . کارکرد
دولت از ابتدا اداره تقسیم کار بوده است.
ایدئولوژی: مفاهیم گوناگون از ایدئولوژی در کار مارکس یافت می
شود. اخلاق، دین، متافیزیک، سراسر انچه از ایدئولوژی باقی می ماند و
صورتهای اگاهی مطابق با آنها دیگر هیچ نوع از استقلال را برنمی تابد.
ایدئولوژی از نظر او به معنی آگاهی کاذب است و نگاه مثبتی به آن ندارد.
دین : در نگاه مارکس مانند ایدئولوژی است و تفاوتی باهم
ندارند. یعنی دین مانند ایدئولوژی به طبقه حاکم برای حفظ وضع موجود کمک می
کند . مارکس از تلقی دین کاتولیکی متنفر بود.
تفکر: جریانی مداوم از ایده ها ایجاد شده از تجربه جهان ما
اقتصاد از نظر مارکس تعیین کننده است .
دین، ایدئولوژی، دولت و ... روبناست. دولت از نظر مارکس مهم
نیست و نمایندگی طبقه مسلط را دارد و در کمونیسم نهایی دولت از میان می
رود.
تضاد طبقاتی: تاریخ همه جوامع تاریخ نبرد طبقاتی بوده است.
جامعه از توازن متغیر نیروهای متضاد ساخته می شود. براثر تنش ها و کشمکش
های این نیروها، دگرگونی اجتماعی پدید می آید. به نظر او نه رشد آرام بلکه
نبرد، موتور پیشرفت است. ستیزه مولد همه چیزهاست و کشمکش اجتماعی جان کلام
فرآیند تاریخی را تشکیل می دهد.
نیازهای اول انسان از خلال کشمکش انسان با طبیعت جهت دریافت
زیستمایه از چنگ طبیعت به دست می آید. این کشمکش همچنان ادامه دارد، زیرا
با رفع یک نیاز ، نیاز جدیدی بوجود خواهد امد . بعد از گذراندن مراحل
ابتدایی و اشتراکی، بر سر نیازهای اولیه وارد تنازع می شوند. به محض ایجاد
تقسیم کار، طبقات متنازع شکل می گیرند. مارکس تاریخی اندیش نسبی نگر است.
مبارزه طبقاتی نه فقط در روابط بازار (از جمله مبارزه سر
دستمزد) یا توزیع (تقسیم و توزیع مجدد ثروت) بلکه در خود سازمانهای تولید
(فرآیند کار) هم ریشه دارد.
طبقه: مجموعه ای از اشخاص که در سازمان تولید کار یکسان و
جایگاه یکسانی دارند. طبقات با در اختیار داشتن ابزار تولید به دو بخش
تقسیم می شوند.
طبقه در خود: همه چیز را برای یک طبقه بودن در اختیار دارد.
مثل دشمن مشترک و منافع مشترک . یعنی شرایط لازم برای طبقه بودن را دارد،
اما شرط کافی را ندارد.
شرط کافی که یک طبقه بدان نیاز دارد آگاهی است. لذا طبقه در
خود به دلیل نداشتن آگاهی بالقوه است. و در صورت اضافه شدن آگاهی به طبقه
در خود، آن طبقه تبدیل به طبقه برای خود که خودآگاه و بالفعل است می شود.
طبقه برای خود: طبقه ای که اعضایش موقعیت اجتماعی مشترک و منافع و تضاد مشترک با طبقات دیگر را تشخیص دهند.
ارزش اضافی، سرمایه ثابت و سرمایه متغیر: کارفرما مزد واقعی
کارگر را نمی دهد و در روابط تولیدی تغییری نمی دهد. مارکس ارزش را از کار
می گیرد. برای مارکس کار خیلی مهم است و این توجه را از ریکاردو گرفته است.
سود سرمایه دار در همان میزانی است که به کارگر پرداخت نمی شود. در واقع
ارزش اضافی ارزشی است که در کار اضافی تولید می شود و پرداخت نمی شود.
دستمزدی که باید به نیروی کار پرداخت، سرمایه متغیر و سرمایه ثابت تکنولوژی و دستگاه است.
هرچه میزان ارزش اضافی بیشتر باشد ضریب بهره وری و استثمار بیشتر است.
استعمار فزاینده زمانی است که کارفرما می خواهد ارزش اضافی را دائم بالا ببرد.
مسئله اساسی در جامعه ارزش اضافی است که مفهوم از خودبیگانی را شکل می دهد.
سنت کلاسیک با نظریه ارزش کار درگیر بوده است. (ارزش هر جنس
بستگی به کاری دارد که برای آن صرف شده است. )تمایز ارزش مصرف و ارزش
مبادله (ارزش مبادله نیروی کار آن مقداری است که برای تضمین تولید مثل
نیروی کار ضروری است.)
سنت مدرن به قیمت می پردازد، سنت کلاسیک به ارزش
از خودبیگانگی: از خودبیگانگی وضعیتی است که فرد وجود خود را
در فعالیت و آثارش باز نمی شناسد. به وضعی اطلاق می شود که انسانها تحت
چیرگی نیروهای آفریده شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرتهای
بیگانه در برابر شان می ایستد.
یاس و دلسردی و بی معنا بودن جهان را به دنبال دارد . فرد
هویت خود را نمی تواند بازشناسد. نسبت به خود، کار و محصولی که تولید می
کند، بیگانه می شود. کارگر نمی داند که چه محصولی را تولید می کند چون جزیی
از زنجیره کار است. او نمی تواند مالک محصولی باشد که خود تولید می کند.
از خود بیگانگی وجود انسان را تک ساحتی می کند . این بعد منفی تقسیم کار از دید مارکس است.
از نظر مارکس از خودبیگانگی عاملی برای رسیدن به آگاهی راستین است و آگاهی راستین زمینه انقلاب را ایجاد می کند.
حتی سرمایه دار از خود بیگانه می شود اما طبقه کارگر به آگاهی راستین خواهد رسید.
از خود بیگانگی محصول دوره اول و بت شدگی کالا محصول دوره دوم مارکس است.
کالا به کار انسان خصلتی عینی می دهد. لذا بت شدگی کالا اتفاق می افتد .
ما رابطه اجتماعی حاصل از تقسیم کار را نه به صورت رابطه
اجتماعی که به شکل رابطه میان کالاهایی که تولید کرده ایم می دانیم.
(اتومبیل سازی و ماهیگیری) ........ پول رابط خرید کالا شده است.
هرچه ارزش جهان اشیا بیشتر شود ، ارزش جهان انسانی کاهش یافته و ازخودبیگانگی کارگر از محصول خودش بوجود می آید.
و چون کار هستی نوعی ماست، از خودبیگانگی از کار یعنی از نوع و همکاران خود هم بیگانه می شویم.
خلاصه ارای مارکس درباره فرد: فرد متفرد ایده ای است که همچون
بخشی از تحول سرمایه داری ایجاد شد. وضعیت طبیعی فرد همچون عضو لازم از
گروه است.
خلاصه آراء درباره جامعه : جامعه با کنش انسانی خلق می شود .
ولی همچون قدرتی بیرونی بر افراد عمل می کند. نیرویی سلطه خود در تمام
جوامع به جز ابتدایی ترین و متحول تری جوامع
خلاصه آرای مارکس درباره کنش: در جوامع سرمایه داری عاملان
اصلی طبقات اجتماعی اند. در وهله اول بورژوازی و پرولتاریا. بعضی طبقات ،
طبقات متوسط و دهقانان سهیم در شرایط زندگی آنچنان که آنها را قادر به کنش،
همچون عاملان جمعی کند نیستند و اینها تمایل به پیروی از یک رهبر قوی
دارند.
خلاصه آراء درباره ساختار: انواع گوناگون جامعه صور متفاوتی
از ساختار اجتماعی دارند. در جوامع سرمایه داری ساختار اقتصادی و ساختار
طبقاتی حاصل شده از همه مهم تر است و دولت و نهادهای دولتی ویژگی های اصلی
نظارت اجتماعی هستند.
classworks.blogfa.com