جامعه‌شناسي جنسيت به اين نكته مي‌پردازد كه چطور تفاوت‌هاي جسماني مردان و زنان توسط فرهنگ و ساختار اجتماعي در جامعه و بر سرنوشت آنان منعكس مي‌شود. اين تفاوت‌ها از جهات فرهنگي و اجتماعي به صورتي منكشف مي‌شوند كه:

1- زنان از طريق فراگرد جامعه‌پذيري به داشتن شخصيت‌هاي اختصاصی زنانه و «هويت جنسي» متصف مي‌گردند.
2- آن‌ها را با حواله دادنشان به قلمرو خصوصي خانه و خانواده، غالباً از فعاليت‌هاي اجتماعي در جوامع صنعتي محروم مي‌سازند.
3- آماج ايدئولوژي‌هاي مبتني بر كليشه‌اي بودن تصوير و شخصيت زن مي‌شوند و اين نوع ايدئولوژي‌ها
زنان را ضعيف و از لحاظ عاطفي وابسته به مردان وابسته به مردان معرفي مي‌كند.
    تاكنون دو بحث عمده در حيطه جامعه‌شناسي جنسيت وجود داشته است:  
 - در بحث نخست اين مسئله مطرح شده كه آيا جنسيت مردی و زني بُعد مجزا و مستقلي را در مرتبه‌بندي اجتماعي و در تقسيم اجتماعي كار تشكیل مي‌دهد.
 - بحث دوم مربوط مي‌شود به اين مسأله كه آيا ديدگاه‌هاي كلي تئوريك وسايل درخوري براي تحليل تفاوت‌هاي جنسيتي و افتراق‌هاي موجود در جامعه مي‌باشند. براي مثال يكي از جنبه‌هاي چنين بحث‌هايي در اين صورت مطرح مي‌شود كه آيا طرفداري از برابري حقوق زنان و مردان مي‌تواند مثلاً با ماركسيسم سازگاري داشته باشد.
 براي درك بهتر جامعه‌شناسي جنيست بايد تفاوت بين جنس و جنسيت آشكار گردد. اصطلاح جنس بر تفاوت‌هاي بيولوژيك ميان زن و مرد دلالت دارد، حال آن‌كه «جنسيت» ناظر بر ويژگي‌هاي شخصي و رواني است كه جامعه آن را تعيين مي‌كند و با مرد يا زن بودن، و به اصطلاح «مردانگي» و «زنانگي» همراه است. تفاوت‌هاي جنسي طبيعي هستند اما تفاوت‌هاي جنسيتي ريشه در فرهنگ دارند نه در طبيعت و از اين رو تغيير پذيرند. تمايزهاي جنسيتي با تشكيل چهارچوبي بي‌چون و چرا كه جامعه از دريچه آن به زن و مرد مي‌نگرد جنبه‌هاي زندگي افراد شكل مي‌دهند.
  يكي از كتاب‌هايي كه در مورد جامعه‌شناسي جنسيت به فارسي ترجمه شده است اثر "استفاني گرت" است. وي در اين كتاب عنوان مي‌كند كه در عرصه كار، سياست، آموزش و ... قوانيني كه در تأييد نابرابري‌هاي جنسيتي تدوين و اجرا مي‌شوند سبب خانه‌نشيني گروه كثيري از زنان و دختران توانمند شده است.
 گرت معتقد است تفاوت‌هاي اجتماعي مبتني بر جنسيت كاملاً ساخته ذهن انسان است و تحليل آن نيز از منظرهاي گوناگون امكان پذير است؛ تحليلي مبتني بر كنكاش در جنبه‌هاي مختلف زندگي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي.
  اين نوع نگرش كاملاً در مقابل با ديدگاه‌هاي كساني است كه از عوامل زيست‌شاختي براي توجيه تبعيض جنسي سود جسته‌اند و براي‌ مثال مي‌گويند اندازۀ كوچك‌تر مغز زنان نشان ضعف فكري آنان نسبت به مردان است. و با چنين ديدگاهي برخوردهاي نابرابر و اعطاي فرصت‌هاي شغلي و تحصيلي به مردان را موجه جلوه داده‌اند.
 به طور كلي جامعه‌شناسان در توضيح الگوهاي رفتاري كه بر نقش‌هاي جنسيتي مبتني است، اختلاف نظر دارند اين امر در مورد جامعه‌شناسان فمنیست و ديگر جامعه‌شناساني كه به تفاوت‌هاي جنسيتي واقف هستند، وجود دارد.
  از شاخه‌هاي مرتبط با جامعه‌شناسي جنسيت، جامعه‌شناسي زنان و جامعه شناسي فمنیسم را مي‌توان نام برد. فمنیست­ها هم‌ همچون جامعه‌شناسان جنسيت از پيش فرض دانستن اين كه تفاوت‌هاي ميان زن و مرد طبيعي است سرباز مي‌زنند و معتقدند جامعه‌شناسان معمولاً زنانگي را ناديده مي‌گيرند و با نگرش مردانه پديده‌ها را جامعه‌شناسان مي‌كنند.
 
 
 
منابع:
1)شجاعي، منصوره؛ توضيحات زيست‌شناسي در تبعيض جنسي، نشريه جهان كتاب، شماره 126-123، ص 20
2)آبركرابي، نيكلاس؛ فرهنگ جامعه‌شناسي، ترجمه حسن پريان، انتشارات چاپخش، 1367
3)گرت،استفاني؛ جامعه‌شناسي جنسيت، ترجمه كتايون بقايي، نشر ديگر، چاپ اول، 1380
4)آبوت، پاملا و والاس، كلر؛ جامعه‌شناسي زنان، ترجمه منيژه غم‌عراقي، تهران، نشر ني، چاپ دوم، 1381، ص315