حكومت (1) Government
حكومت در لغت به معنی فرمانروایی و حكمرانی است و اگر با صفتی به كار رود، برای بیان نوع رژیم سیاسی است؛[1] چنانچه گفته میشود: حكومت پارلمانی، حكومت سلطنتی.
حکومت،
در اصطلاح عبارت است از فرایند اجرای منظم سیاستها و تصمیمات مقامات
اداری درون یک دستگاه سیاسی در قلمرو معین، و اقتدار آن به وسیله یک نظام
حقوقی و با استفاده از زور در اجرای سیاستهایش حفظ میگردد.[2]
تشخیص
انواع حکومت و مباحث آن، بررسی رابطه میان جامعه و نوع نظام سیاسی و
تبیینها از حکومتها بر اساس نظریهها درباره جوامع و انواع آنها و رشد و
ترقی آنها در ایجاد مفاهیم جدید در انواع حکومت، در حیطه جامعهشناسی
سیاسی بوده و مسئله اصلی آن است.[3]
به
لحاظ پیشینه باید گفت، مردمشناسان قبول دارند که قسمت اعظم جوامع در
سراسر تاریخ بدون دولت بودهاند اما اینکه بدون حکومت بودهاند محل اختلاف
است و برخی به این دلیل که هیچگونه نهاد تخصصی سیاسی در آن جوامع وجود
نداشته است، آنها را بدون حکومت نیز میدانند اما بالاخره دارای نوعی
سیاست و اداره بودهاند، منتهی در تعریف مذکور از حکومت این مصادیق
نمیگنجند.[4]
کارکردهای حکومت[5]
عمدهترین کارکردهای اساسی حکومت برای اعضای جامعه شامل موارد زیر است:
1. حراست و دفاع از جامعه در برابر تهاجم خارجی؛
2. تأمین کالاهای اساسی و خدمات برای اعضای جامعه؛
3. حفظ نظم در جامعه؛
4. مجازات افرادی که در جامعه مهمترین هنجارها را نقض میکنند.
از
آنجا که حکومت دارای وظایف گوناگونی است، وزارتخانههای ویژهای را برای
انجام هر یک از این وظایف به وجود آورده است؛ برای مثال، وزارت دفاع، وزارت
کار، وزارت دادگستری، وزارت کشور و ... در هر یک از این وزارتخانهها نیز
ادارات مختلفی وجود دارد که هر یک وظایف خاص خود را انجام میدهند.
انواع حکومت بر اساس نظریات ارسطو، منتسکیو، وبر، کوئن و میلز
1) ارسطو حکومتها را از حیث تعداد افرادی که قدرت حکمرانی را در دست دارند به سه نوع تقسیم مینماید:
أ. حکومت سلطنتی (Monarchy)؛ حکومت سلطنتی مطلقه نیز از انواع این حکومت است که دارای مشروعیت سنتی و یا مشروعیت کاریزمایی است.
ب. حکومت اشرافی (Aristocracy)؛
ت. حکومت مردم بر مردم (Polity).
ارسطو
هر سه نوع این حکومتها را در صورتی که خالی از نفع شخصپرستی و خودکامگی
باشد خوب میداند و تأیید میکند. وی معتقد است اگر حکومت منارشی (سلطنتی)
به علت نفع شخصیطلبی فاسد شود، به حکومت جور (Tyranny) تنزل میکند، و اگر
حکومت آریستوکراسی به همین علت فاسد شود به حکومت عدهای سرمایهدار
(Oligarchy) تبدیل میشود و اگر حکومت پولیتی فاسد شود به حکومت رجالهها و
عوام (Democracy) تنزل مینماید. البته نباید این دموکراسی ارسطو را با
اصطلاح امروزی آن اشتباه کرد زیرا در زمان ما حکومت دموکراتیک به معنی
حکومت مردم بر مردم به شکل خوب آن است. در زمان ما اگر شیرازه حکومت
دموکراسی به علت هرج و مرج و بیانضباطی سیاسی مردم، از هم بگسلد و تنزل
کند به اصطلاح امروزی به حکومت موبوکراسی (Mobocracy) یا حکومت رجالهها
تبدیل میشود.[6]
تقسیم
ارسطویی، شکلهای دیگر حکومت مانند سلطنت مشروطه، حکومت بسیط، حکومت
فدرال، حکومت پارلمانی و بالاخره حکومت پرزیدنشیال را دربر نمیگیرد.[7]
2) «ماریت» نیز حکومت را به دو نوع کلی حکومت بسیط (واحد) و حکومکت فدرال (متحده) تقسیم میکند و بعد هر یک را به انواع ارسطویی آن.[8]
3)
در الگوی جامعهشناختی ماکس وبر، روند عقلانیشدن مداوم جهان بهعنوان
عامترین اصل، و به معنی گسترش عقلانیت نهادی یا ابزاری در حوزه زندگی
خارجی یا اجتماعی است. به نظر وبر تنها حوزههای خاصی از زندگی بهویژه
حوزه اقتصادی، بوروكراسی و علم، عقلانی میشود اما صرفنظر از اینها
حوزههای دیگر زندگی انسان عمدتاً غیرعقلانی هستند و یا به سخن دیگر
انضباطناپذیر و پیشبینیناپذیرند. از نظر او منشأ بسیاری از كنشهای فردی
چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی و سیاسی همین زندگی عاطفی است. و
همین زندگی عاطفی و غیرعقلانی زمینه پیدایش جنبشهای كاریزمایی در تاریخ
را تشكیل میدهد. از همینرو وبر برخلاف ماركس بسیاری از رفتارهای اجتماعی
انسان را اساساً غیرعقلانی میشمارد. بر این اساس، وبر چهار «نوع مثالی»
كنش اجتماعی (كنش عقلانی هدفمند، كنش عقلانی مبتنیبر ارزش، كنش سنتی و كنش
عاطفی و احساسی) را بررسی میكند.
از
نظر وبر، در عرصه زندگی سیاسی نیز وقتی حكم بر اساس برخی سنتها صورت گیرد
و اتباع نیز به موجب همان سنتها از حكومت اطاعت كنند، در آن صورت نوع
سیاست یا سلطه یا مشروعیت «سنتی» است. وقتی رابطه حكم و اطاعت رابطهای
عاطفی و مبتنیبر ارادت شخصی باشد سیاست و سلطه «كاریزمایی» خواهد بود.
سرانجام وقتی حكم و اطاعت برحسب قوانین و هنجارهای عینی ثروت بگیرد، چنین
سیاست و سلطهای «بروركراتیك» و «قانونی» و مبتنیبر كنش عقلانی است. البته
ممكن است در عمل تركیبات گوناگونی از این سه نوع مثالی تحقق یابد. تركیب
سیاست كاریزمایی و سنتی و سیاست سنتی و بوروكارتیك تركیب رایجی است.[9]
4) برخی نیز تقسیم زیر را برای حکومت ذکر کردهاند:
أ. جوامع اولیه با یک ساخت سیاسی مشخص و دائم ولی شدیداً متأثر از مذهب و خویشاوندی؛
ب. امپراطوریهای مبتنیبر دولت-شهرها؛
ت. امپراطوریهای مبتنیبر ملت-دولتها؛
ث. کشورهای فئودال؛
ج. نظامهای دموکراتیک جدید.[10]
در
واقع چهار قسم اول، همان خردهاقسام حکومت سلطنتی است بنابراین، ایشان به
طور کلی دو قسم (سلطنتی و دموکراتیک) را مطرح نمودهاند و از حکومت
کاریزمایی که وبر طرح نموده نیز غفلت نمودهاند.
5) بروس کوئن معتقد است حكومت بر سه نوع است: سلطنتی، الیگارشی و دموکراسی.[11]
6)
چارلز رایت میلز جامعهشناس امریکایی با تحلیل دقیق دموکراسی به چهره
جدیدی از آن میرسد و معتقد است در درون نظام دموکراتیک امریکا گروهی به
نام «نخبگان قدرت» وجود دارند که از نظر ایشان، همه تصمیمات مهم را آنان
میگیرند.[12]
وی در کتاب «نخبگان قدرت» میگوید قدرت در آمریکا در دست عده معدودی است؛
یعنی رئیسجمهور و مشاوران سیاسی او، مدیران شرکتهای عمده چون جنرال موتور
و جنرال الکتریک، سران نظامی و ....[13]
تبیین و توضیح انواع حکومتهای مذکور
محور اول: حکومت سلطنتی
از
نظر مونتسکیو حکومت یک تن، یا سلطنتی است یا استبدادی؛ در حکومت سلطنتی یک
تن با قوانین معین حکوت میکند و مشروطه است. اما در حکومت استبدادی یک تن
بنا به میل خود بدون قوانین مشخص حکومت میکند.[14]
وبر،
حکومت سلطنتی را بر مبنای کنش سنتی که ذکر شد معرفی کرده و معتقد است
«سلطه سنتی مبتنی بر سنتهایی است كه از جانب حاكم و اتباع مورد اطاعت قرار
میگیرد. و دستگاه دیوانی حكومت سنتی اغلب متشكل از وابستگان، خویشاوندان و
خدمتگزاران شخص حاكم است. اینگونه دستگاههای دیوانی نسبتی با بوروكراسی
عقلانی به معنای مدرن ندارند. زیرا در آنها كسب منصب بیشتر بستگی به
نزدیكی و خویشاوندی با حاكم دارد تا به مهارت و صلاحیت فردی.[15]
حکومت
سلطنتی خود بر دو نوع است: سلطنت مطلقه و مشروطه. در معنای جدید کلمه،
فروامانروایی بیمهاری که همه اختیارات در دست یک نفر باشد را سلطنت مطلقه
گویند، در برابر سلطنت مشروطه. نوع اخیر به معنای نظامی است که در آن رئیس
کشور پادشاه است، اما پادشاهی که در عین داشتن نقشهای مهم رسمی و
تشریفاتی، تنها در موراد محدود و معین نقشی در حکومت دارد؛ مثلاً، در گزینش
نخستوزیر.[16] حكومت سلطنتی مطلقه را رهبری آمرانه (Authoritarian Leadership) است: که در آن «همه تصمیمات را شخصاً میگیرد و به دیگران دستور میدهد که فقط تصمیماتش را اجرا کنند.[17]
رئیس کشور در این حکومتها عناوینی چون پادشاه، قیصر، تزار، خاقان و شاهنشاه دارد. این عنوان معنای خاص نمادی دارد.[18]
حکومت
عربستان سعودی، حکومت مراکش و حکومت اردن، از جمله حکومتهای سلطنتی به
شمار میروند که شاه (ملک) درباره سرنوشت کشور تصمیم میگیرد.[19]
محور دوم: دموکراسی
به
نظر وبر یكی از عوامل مهم دگرگونی جامعه سنتی رشد و گسترش عقلانیت و
بوروكراسی مبتنی بر هنجارهای عینی و قانونی است. مهمترین مظهر و فرایند
عقلانی شدن در تاریخ غرب پیدایش بوروكراسی عقلانی بوده است كه به دیگر
بخشهای جهان نیز سرایت كرده است. تمدن غربی از اینرو بر همه تمدنهای
باستانی مزیت و برتری فنی دارد و امور را به صورتی منظم و سریع انجام
میدهد. توسعه این عقلانیت نتیجه عوامل بسیاری بوده است كه از آن جمله باید
به پیدایش نظام حقوق و عقلانی، اقتصاد پولی، توسعه امكانات ارتباطی و به
ویژه تحول فكری به سوی علایق دنیوی (در مذهب پروتستان) تأكید گذاشت. در
سلطه و سیاست بوروكراتیك و عقلانی رابطه حكم و اطاعت غیرشخصی است. حكم و
اطاعت نه براساس سنن قدیمی و نه بر پایه سیاست بوروكراتیك، بلکه بر كنشهای
عقلانی هدفمند استوار است. به موجب مقررات و هنجارهای قانونی میان منصب و
مقام جدایی وجود دارد و منصب ملك متصدی آن به شمار نمیرود و یا از كسی به
دیگری به ارث نمیرسد. در سیاست بوركراتیك همه صلاحیتها و حوزههای عمل به
نحوی مشخص بر اساس سلسله مراتب توزیع شدهاند و در حدود قوانین موجود شغل و
پیشه سیاسی و ادرای از امنیت برخودار است.[20]
فوکویاما،
نظریهپرداز امریکایی ژاپنیالاصل، در سال 1992 کتاب پایان تاریخ و آخرین
انسان را منتشر کرد و مدعی شد که در سالهای پایانی قرن بیستم تاریخ جهان
به هدف و پایان خود رسیده است و این پایان جنگ ایدئولوژیهاست و مدل فرهنگی
دموکراسی لیبرال به عنوان تنها سیستم سیاسی ابقاء شده است. وی مینویسد:
اندکی مانده است تا اندیشه لیبرال در پهنه کره زمین از نظر روانی به طور
واقعی تحقق یابد. در میدان ایدئولوژی و نبرد اندیشهها، لیبرالیسم پیروز
گردیده و هیچ رقیب و هماوردی در برابر خود ندارد.[21]
دموکراسی دارای انواع زیر است:
1. مشارکتی:
که نوع آغازین آن در یونان باستان بوده است و امروزه نیز در رفراندومها و
برخی سازمانهای کوچک دیده میشود و همه افراد برای تصمیمات اجتماع
میکنند.[22]
2. نمایندگی چندحزبی:
وبر معتقد است دموکراسی به صورت مشارکتی در جوامع کنونی عملاً غیرممکن است
و برای همین، این دموکراسی تنها در سازمانهای کوچک جواب میدهد و برای
جوامع بزرگ باید از تخصص استفاده کرد؛ یعنی نوعی نخبهگرایی بوروکراتیک در
قالب دموکراسی چندحزبی را توصیه میکند که بر اساس آن احزاب متعدد به وجود
میآیند. او معتقد است حکومت نخبگان اجتنابناپذیر است ولی باید کاری کرد
که این نخبگان نماینده منافع مردم باشند. جوزف شومپیتر نیز با وبر موافق
بود و معتقد بود دموکراسی حکومت سیاستمدار است که دلال رای است و نه حکومت
مردم و درمان این فساد را چندحزبی بودن و رقابتی شدن سیاست میدانست.[23]
3. نمایندگی تکحزبی:
که در جوامع کمونیست چون چین که به علت از بین رفتن طبقات در نظامهای
سوسیالیستی (به زعم آنان) یک حزب کافی است و نماینده همه مردم است و برای
همین مردم به جای احزاب، نامزدها را انتخاب میکنند[24]
و نیز در نظامهای فاشیستی که معتقد به حزب واحد هستند وجود دارد. گرچه
نویسندگان فاشیست و کمونیست هر یک تلاش عجیبی که ناشی از عقده کهتری
آنهاست به کار بستهاند که ثابت کنند مشابهتی با هم ندارند.[25]
در برخی نظامها چون هند نیز حزب مسلط در واقع نوعی تکحزبی بودن را رقم
میزند چون در این نظامها گرچه چند حزب و نوعی رقابت وجود دارد اما عملاً
یک حزب به قدری قدرتمند و مسلط است که تا سالها بقیه را کنار میزند و همه
چیز را در اختیار دارد.[26]
محور سوم: حکومت فرهمندانه (کاریزماتیک) [27]
در
اندیشه وبر، دو نیروی فكری مخل ممكن است وضعیت اقتدار و سلطه سنتی به
عنوان وضعیت دایمی و مستقر در زندگی انسان را به هم بزنند: یكی نیروی
عقلانیت كه در بوركراسی به اوج خود میرسد و دیگری كاریزما. نیروی عقلانیت
[حوزه آن تحت احکام عقل نیست نه ضد آن باشد] نخست نهادها و ترتیبات اجتماعی
را دگرگون میكند و سپس در نگرشهای فردی تغییر ایجاد میكند. نیروی
كاریزما برعكس نخست زندگی روحی فرد را دچار دگرگونی میسازد و سپس در
نهادهای اجتماعی تحول ایجاد میكند. كاریزما نیرویی است غیرعقلانی و
معجزهآسا كه در درون جهان و حیطه غیرعقلانی زندگی اجتماعی پدید میآید و
همانند نیروهای حاكم در آن حوزه پیشبینیناپذیر است. از همینرو به دقت
معلوم نیست كه تحت چه شرایط خاصی كاریزما و جنبش كاریزمایی پدید میآید، هر
چند وبر خود میگوید كه در دورههای «فشار و اضطرار روانی، فیزیكی،
اقتصادی، اخلاقی، مذهبی و سیاسی پیدا میشود.» كاریزما در متن تاریخ
غیرعقلانی زندگی انسان پدید میآید و اساساً برخاسته از نیاز دایمی انسان
از تعریف زندگی خویش و واقعیت جهان و جامعه است. به عبارت دیگر كاریزما در
پاسخ به «مسئله معنا» پدید میآید، همچنان كه به طور كلی پیدایش
ایدئولوژیها، مذاهب و عقاید از همین دیدگاه توضیح داده میشود. ممكن است
پاسخ به مسئله معنا به وسیله یك پیامبر یا رهبر سیاسی یا گروه و جنبش
اجتماعی و یا یك حزب سیاسی عرضه شود.
شخصیتهای
كاریزمایی در طی تاریخ غیرعقلانی انسان به طور مداوم تعاریف جدیدی از جهان
و انسان عرضه میكنند و هرگاه پیروانی پیدا كنند كه خود را به تعریف عرضه
شده متعهد سازند، یك جنبش اجتماعی پدید میآید.
عمر
جنبش كاریزمایی به موجب سرشت آن دراز نیست و كاریزما پس از آنكه كارهای
ویژه خود را در زمینه عرضه معنای جدیدی از زندگی و گردآوری پیروان انجام
داد «روتینه» میشود، یعنی به صورت امری عادی و روزمره در میآید. نهادینه
یا «روتینه» شدن كاریزما، در واقع به معنی سازش یافتن اندیشهها و تفاسیر
جدید با مقتضیات زندگی سازمانی است. در چنین فرایندی است كه مسئله جانشینی
پیش میآید و از آن طریق كاریزما به سنتی جدید تبدیل میگردد. مسئله
جانشینی ممكن است به یكی از شش راهحل شود: 1) ظهور رهبر كاریزمایی جدید؛
2) ادامه الهامات رهبر اصلی به نحوی از انحا؛ 3) تعیین جانشین به وسیله
رهبر اصلی؛ 4) تعیین جانشین به وسیله جمعی از سرامدان جنبش؛ 5) واگذاری
رهبری به فرزند رهبر اصلی؛ 6) جذب جنبش كاریزمایی در نهاد و سازمان.
بدینسان جنبش كاریزمایی از درون وضعیتی سنتی پدیدار میشود و خود مآلاً
موجب پیدایش سنت دیگری میگردد.
وجه
مهم اندیشه كاریزما در آثار وبر در واقع تجدید سنت است. سنتها همواره در
شرف تجدید هستند و یكی از عوامل این تجدید نیروی كاریزماست. جنبش پروتستان
نمونه چنین تجدید سنتی بود. كاریزما وقتی پدید میآید كه در اثر تحولات
دیگر پیكر واقعیت در جامه سنت جا نمیگیرد.
محور چهارم: حکومت الیگارشی
حكومت
الیگارشی. حكومتی است كه گروه كوچكی از افراد متنفذ در آن فرمان میرانند؛
مانند تعدادی از كشورهای آمریكای لاتین در دهه 1970، چون نیكاراگوئه،
پاراگوئه، السالوادور، آرژانتین، شیلی و بولیوی.[28]
[1]. آشوری، داریوش؛ دانشنامه سیاسی، تهران، مروارید، 1373، چاپ سوم، ص141.
[2]. گیدنز، آنتونی؛ جامعهشناسی، منوچهر صبوری، تهران، نی، 1377، چاپ چهارم، ص325-324.
[3]. تام، باتامور؛ جامعهشناسی سیاسی، منوچهر صبوری، تهران، کیهان، 1368، چاپ اول، ص82.
[4]. گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص324.
[5]. کوئن، بروس؛ مبانی جامعهشناسی، توسلی غلامعباس و فاضل رضا، تهران، سمت، 1388، چاپ بیست و دوم، ص448.
[6]. عالیخانی، محمد؛ حقوق اساسی، تهران، دستان، 1375، چاپ سوم، ص110-109.
[7]. همان، ص111.
[8]. همان، ص113.
[9]. بشیریه، حسین؛ جامعهشناسی سیاسی، تهران، نی، 1389، چاپ هجدهم، ص59-57.
[10]. باتومور، تام؛ جامعهشناسی، منصور حسینی و حسن حسینی، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 2536، چاپ دوم، ص172.
[11]. کوئن، بروس؛ پیشین، ص449-448.
[12]. همان، ص449.
[13]. وود و شرمن؛ دیدگاههای نوین جامعهشناسی، مصطفی ازکیا، تهران، کیهان، 1381، چاپ چهارم، ص70.
[14]. جونز، ویلیام تامس؛ خداوندان اندیشه سیاسی، علی رامین، تهران، امیرکبیر، 1362، چاپ دوم، قمست دوم، جلد دوم، ص308.
[15]. بشیریه، حسین؛ پیشین، ص60.
[16]. آشوری، داریوش؛ پیشین، ص202-201.
[17]. کوئن، بروس؛ پیشین، ص134.
[18]. آشوری، داریوش؛ پیشین، ص201 و 202.
[19]. کوئن، بروس؛ پیشین، ص448.
[20]. بشیریه، حسین؛ پیشین، ص60 و 61.
[21]. صالحی امیری، سیدرضا؛ مفاهیم و نظریههای فرهنگی، تهران، ققنوس، 1389، چاپ سوم، ص336-335.
[22]. گیدنز، آنتونی؛ پیشین، ص331.
[23]. همان، ص334-332.
[24]. همان، ص330.
[25]. دوورژه، موریس؛ جامعهشناسی سیاسی، ابوالفضل قاضی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372، ص458.
[26]. همان، ص463.
[27]. بشیریه، حسین؛ پیشین، ص61 - 63.
[28]. کوئن، بروس؛ پیشین، ص449.
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:16 توسط میثم جوانمیری
|